آنشرلی با موهای مشکی

دل نوشته
جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۸ ب.ظ

سکانس هفتم

دل بسته بودم...میدونستم که کارم اشتباهه...ولی بالاخره برگشتم برگشتم پیش خدا...

برگشتم به جایی که ازش اومده بودم...

اما کوله بارم سنگینه...هم توش خوبی دارم و هم بدی...

دیگه خودش باید معلوم کنه کدومش بیشتره!

درد فراموش شدن تا ته وجودم رو میسوزاند...هنوز یکسال هم نشده...

اما..

 فراموش شدم...فراموش شدیم...همه ی ما...مایی که منتظر دعای آنها هستیم

چشم به راه و منتظر!



نوشته شده توسط آنه شرلی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

سکانس هفتم

جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۸ ب.ظ

دل بسته بودم...میدونستم که کارم اشتباهه...ولی بالاخره برگشتم برگشتم پیش خدا...

برگشتم به جایی که ازش اومده بودم...

اما کوله بارم سنگینه...هم توش خوبی دارم و هم بدی...

دیگه خودش باید معلوم کنه کدومش بیشتره!

درد فراموش شدن تا ته وجودم رو میسوزاند...هنوز یکسال هم نشده...

اما..

 فراموش شدم...فراموش شدیم...همه ی ما...مایی که منتظر دعای آنها هستیم

چشم به راه و منتظر!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۲۹
آنه شرلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی